مرگ، همهمان را یک روز مثلِ روز اولِ نفس کشیدن در آغوشِ محکم و امن و گریانِ مادر، به #آغوش میکشد. کسی را در بستر بیماری، حلقومش را میگیرد و به #دکتر و پرستار و علم و دانشگاه میخندد. دیگری را بیهوا بغل میگیرد، مثل پدری که پسر بچهی بازیگوشش را. عدهای را که پلکهایشان سنگین شده به خوابی ابدی میکشد. دیگری را با چشمانِ از حدقه بیرون زدهی #تصادف میبرد. به عدهای مجالِ رسیدنِ کلمات را از حلق به #زبان نمیدهد و دیگری را آنقدر به فریاد میکشد که جان در بدنش نماند! از اینها راه فراری داریم؟ قطعا نه.
اما حتما خواب برادر مرگ است. یعنی من و شما هرشب، قبل از مردن، در #رخت_خواب، میتوانیم قبر را تجربه کنیم. میتوانیم چشمانمان را ببندیم و تصور کنیم آخرین کسانی که بالای سرمان #گریه میکنند را. میتوانیم تصور کنیم سرِ میزِ نهارِ اولین روزِ نبودنمان، از ما چه میگویند؟ علامه میگفت ما ابد در پیش داریم، هستیم که هستیم! #حقیقت این است که با مرگ، هیچکدامِ ما “تمام” نمیشویم! ما ادامه پیدا میکنیم در تمام دلهایی که محبت ما را به دوش میکشند. در تمام قطرات اشکی که به یادمان چکیده میشود. در راه و رسمی که از ما کشیده میشود! ما زندهایم در خاطراتِ زندهها و زندگی میکنیم لابهلای تلخی و #شیرینی آنچه از خودمان به جا گذاشتهایم. و از ما چه میماند؟ خوب یا بد؟
اینها را مدام با خودم مرور میکنم، کلماتی که خواندید سیلی میشود توی صورتم هر صبح و اعتراف میشود هر شبی که در رختخوابم دور از جانتان، میمیرم..
سید مصطفی موسوی
۲ تیر ۱۴۰۱