بی عشق مردگانیم
3 سال پیش


فرمود هرچه عقل را زائل کند حرام است. و از آن است شراب و شهوت. گفتم شانه‌ی یار چه؟

از پشتِ عینکِ دسته‌ی چوبی قهوه‌ای سوخته‌اش، نگاه عاقل اندر سفیه به منِ مجنون کرد و هیچ نگفت. هیچ نگفت و البت که زیاد گفت! دانه‌های تسبیح تربت

زیر دستان چروکیده‌اش به حساب میرفت و به حساب نمی‌آورد حالِ دلِ عشاق را.

گفتم حاج‌شیخ! حسابِ روزهای غمدیده که حالمان به شود را از دست داده‌ایم!

شما که دستتان میرسد، یوسف را از ته چاه بیرون نمیکشانید؟
کتاب پشت کتاب برمیداشت. اوراقِ منطقِ مظفر را ورق میزد و خیسیِ زبان را به نوک انگشتان میزد و هیچ حرف نمیزد. استنتاج نخوانده بودیم،

صبرمان ایوب نبود، زلیخا پشت در منتظر بود! گفتم آخر در کار خیر حاجت هیچ استخاره بود؟! ابرو بالا داد که یعنی نبود!
گوشه‌ی عبا به شانه کشیدم و صدا را مثل نگاه پایین انداختم و گل‌های قرمزِ فرشِ را یکی یکی چیدم و کلمات را مثل زمانی که در گوش زمین نجوا میکنم ادا کردم

و خدا شاهد است که ادا در نیاوردم: ما همه از خاکیم، خاک بر سرمان اگر خاکِ پایش سرمه‌ی چشمانمان نشود! بشود؟
فرمود هرچه عقل را زائل کند حرام بشود! دست به سمت یسارِ سینه گذاشتم و گفتم به همین‌ قبله قسم -منظور محل بوسه‌هایش بود- که عقل به دست دل زائل شده است! دست به سینی حلوا بردم و تعارف کردم

و گفتم فاتحه بخوانید استاذ و دهان شیرین کنید که ما کاممان اگرچه تلخ است اما سخنِ شیرین میگوییم. بر مُرده حرجی هست؟ چشم بست که یعنی نیست! چهارزانو نشستم، عمامه مشکی را روی پایم گذاشتم

و گفتم دلتان می‌آید این دل بی‌صاحبمان مثل رویمان سیاه بشود؟ تا محاسنمان مثل محاسنتان سفید نشده بگذارید رو سفیدِ روزگار بشویم!

به حضرتش قسم -منظور معشوقه بود- که ما بی‌عشق، مُردگانیم..

‌سید مصطفی موسوی
۲۷ شعبان المعظم ۱۴۴۲ هجری غریبی
‌ ‌