نمیدانم این روزها یا شبها، خودتان یا کسانتان، بیمار شدهاید یا نه؟
اما اگر تب و لرز بیاجازه نشست به صورت و تنتان،
به فال نیک بگیرید عزیزان! نمیدانم اگر اهلش هستید و یا نیستید، اصلا روی ورق استخدامتان یا فرم این اداره و آن سازمان، جلوی مذهب و دین چه نوشتهاید، کار ندارم!
بماند برای خودتان و آن اداره و سازمان. اگر یک بار نام حسین، نوهی رسول خدا را شنیدهاید، لطفا دلتان را بردارید و بروید صحرای کربلا. گفتم لطفا و خواهش کردم
که به دعوت خودتان بیائید تا آخر متن از من شاکی نشوید! بیائید، به سرمای شبهای آن بیابان لمیزرعی که خورشید خاموش شده و نیزه کاشتهشده است سرتاسرش.
سرما اگر نه، باد که میوزد لابد؟ حالا دلتان را بردارید و برگردید به این جایی که الان نشستهاید و این متن را میخوانید. اگر بیمار شدید در بستر، به تن بلرزید لطفا!
تا لرزشِ آلالله را، لرزش چادر پاره پارهی زنان و چادر سوختهی دخترکان در باد را ببینید و بچشید
یا لااقل خیال کنید اندکی به جبر روزگار. راستی فکر میکنید گفتهام و منظورم این است که
از سرما و باد بیابان و یا بیماری بلرزید؟ نه… بلا دور است فدایتان شوم، نه به جان عزیزتان!
من که باشم که بد شما را بخواهم؟! شمایی که جز اسم و عکس دایرهای کوچکی اینجا نمیبینمتان
و برای خودتان و عزیزانتان که نمیشناسم هرماه صدقه جمع میکنم که سلامت باشد تن و دلتان!
منظورم از لرزش- خوب دقت کنید – از لرزش؛ تصور تازیانهای خیس است- نه از باران- تازیانهای که بیدلیل بالا میرود
و حدقهی اشک گرفتهی گشاد شدهی چشمِ دخترکی سه ساله، که نمیداند چرا تازیانهای باید… چرا؟
شما دیگر چرا؟! چرا هنوز میخواهید ادامه این متن را بخوانید..
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
سید مصطفی موسوی