دو سال گذشت از روزی که عمویم را به دل خاک سپردند. نه روز تشییعش توانستم خودم را به اهواز برسانم و نه حتی برای سالگردش. داغِ دیدار آخرش حتی در کفن، به دلم ماند. دو ماه میگذرد از روزی که عمو شدهام و از دل مادری، پسری به دل دنیا سپرده شده است. به این فکر میکنم که چرخهی دنیا چقدر عجیب است! از روزی که شیرینیِ عمو شدن زیر زبانم رفته از ته دل هم شادم و هم غصه میخورم! خودم را میگذارم جای عمویی که سه دهه قبل به جای من بوده و فکر میکنم از دیدن من چه حسی داشته؟ هربار که پسرک را میبینم و از ته دل ذوق میکنم بغضم در گلو کاشته میشود که عمویم هربار از دیدنِ نوزادیِ برادرزادهاش، از قد کشیدن و بزرگشدنش چه حالی داشته؟ دنیا را ما از بالا ندیدهایم اما به یقین گرد است! تاریخ تکرار میشود. چه به اندازهای که عمویی را از دست میدهی و بعدتر خودت عمو میشوی چه آنکه اتفاقاتی بزرگتر رقم بخورد و تو مجبور به انتخاب نقشی برای میدان رفتن باشی! روزگار بر چرخهی تکرار است. و تو میدانی کربلا هم تکرار میشود! چه قبلترش که انسان به مصاف شیطان رفت. که قابیل خون هابیل را به زمین ریخت. که خیر و شر همیشه به مصاف هم میروند. و امروز هم، تو ناگزیری از انتخاب بین حق و باطل. و هیچ راه گریزی نیست! سیاهی لشگرِ شمر با آنکه جلوی میدان، در گودی قتلگاه ایستاده بود فرقی ندارد! نمیشود در لشکر یزید ایستاد و برای حسین #گریه کرد! نمیشود برای دردهای حسین اشک بریزیم ولی برای دغدغههای یزید بدویم! میدانی؟ نمیشود حسینی شعار بدهیم و یزیدی زندگی کنیم..
سید مصطفی موسوی
۱۰ محرم ۱۴۴۴