دل‌تنگی
4 سال پیش

اعوذبالله از دلتنگی پاییز. از سوز سرمای غریب‌کشِ شهرها.

از اشکِ گرم چشم‌ها که رد می‌اندازد روی صورت سیلی خورده از سرما.

خدایا، این غروب‌های پاییز خدشه‌ای به رحمانیتتان وارد نکند دورتان بگردم؟

اگر در این چندمیلیارد نفر اِنس و جن و مخلوقاتت، ما اصلا به حساب بیاییم.

باز به نیت هزارمرتبه شکر که کمی از خودتان در خودمان گذاشته‌اید

وگرنه چگونه میتوانستیم تاب بیاوریم این همه غم و غصه را؟ خدایا، شما که غریبه نیستید.

هرچه نبات #خراسان ریختیم، چای ما شیرین نشد.

چای شیرین نمیشود وقتی پهلوی چای، آن که باید باشد، نیست.

گله نمیکنیم محضرتان خدایا. نوکرتان هم هستیم اما حس میکنیم

دست‌هایمان اسراف شده‌اند. زبانمان باطل بافت و چشم‌هایمان خطا رفت.

وقتی دست‌هایمان دست‌هایش را نگرفت. قربان صدقه‌ها در دلمان ماسید

و نگاهِ حلالِ چشم‌هایمان به محبوب نظر نکرد.

کلمات محل نزولش باید دلِ دلبر باشد.

مگر نه آن که مقدسات را جز در حرم‌الله اذن ورود نمیدهند؟

مگر نه آن که خواجه‌ی شیراز دیوان نوشت که منِ دیوانه برای آن که محبوب است بخوانم؟

خدایا، درست که بارانتان نعمت است و هزار شکرِ نعمت؛

اما وقتی به شیشه میزند ته دلِ این بنده‌تان میلرزد. نمیگوییم که نزند و نبارد.

بالاخره مخلوقِ شماست و صاحب‌اختیارید، اما خدای نوح! دلمان غرق شد

از این #باران در این بحر غم. خدای موسی! سینه‌مان مثل موسی گرفته است!

ربِ شرحِ صدر، تو که یوسف را به یعقوب رساندی، چرا ما نمیرسیم؟ ما چه ذنب لایغفری کردیم؟

زلیخا آبروی عزیزت را بُرد! شلاقش زد! به زندان انداختش! ولی تو بخشیدی و رساندی‌اش..

لابد ما یک توبه‌ی زنانه کم از زلیخا داریم.. نه؟

خدایا، #پاییز این همه برگ روی زمین میریزد حیف نیست مصادره به مطلوب نکنیم و پای محبوب نریزیم؟

که وقتی خیابان را قدم میزنیم دستش را محکم بگیریم

و بگوییم همه این برگ‌ها و درخت‌ها و کائنات فدایش؟ از ملک تو که کم نمیشود عزیزجان.

تازه خودت گفتی هرچه در راه تو خرج کنیم ده برابرش را میدهی!

ما حالا ده برابر نخواستیم. یک دانه بنده خواستیم که کنارش بندگی‌ات را کنیم..

حاچ‌خانم خدابیامرز میگفت قرآنِ خدا که غلط نمیشود اما خداجان ای کاش

لا‌به‌لای سطور مصحف شریف مینوشتی” ای کسانی که عاشق شدید، صبر کنید،

که من میرسانمتان به محبوب” کاش مینوشتی تا دلمان گرم باشد.

خداجان لابد میپرسی مگر قبولت نداریم؟

جواب ما همان جواب ابراهیم است!

“بَلى‌ وَ لکِن لِیَطمَئِنَّ قَلبی” ما هم مثل ابراهیمت،

نیاز داریم دلمان را قرص کنی دورت بگردم…

سید مصطفی موسوی
ششم آذر نود و نه ، بلوار کشاورز