زندگی‌ات را چه کردی؟
3 سال پیش

شب اول قبر می‌آیند سراغمان میپرسند عمرت را چه کردی؟ زندگی‌ات، روز و شب‌هایت، چگونه سپری شد؟ برای که خندیدی پسر؟ چه کسی اشکت را درآورد دختر؟ به طواف کدام معشوق رفتی؟ دست‌های کدام محبوب را به قلبت گذاشتی و آرام شدی؟ من نمرده‌ام، نمیدانم شب اول قبر چگونه است، اما اگر از من بپرسند، اگر بغض مهلت بدهد به زبانم، و اگر اشک زودتر پاسخشان را ندهد، میگویم که با این دست‌ها عمرم را تلف نکردم! من وقتم را هدر ندادم! برای غربت علی(عیه السلام) سینه زدم، برای مظلومیت حسین(علیه السلام) گریه کردم! دست‌هایم کارهای بزرگی کرده‌اند آقا! دست‌هایم را گذاشته بودم روی قلبش که آرام بشود، دست‌هایی که نامانوس بود با لطافتِ زنانه‌ی انگشت‌های باریکِ سرشار از محبتش! انگشتانم فشنگ جا زده بود، عیبش نکن! گره‌زدنِ زلف‌های پریشانِ معشوق را نمیدانست! آخر ما با شهر انس نداشتیم، آدم‌های شهر را بلد نبودیم! چیزی اگر ما را گره میزد به زندگی محصورِ خیابان‌ها، شنیدنِ صدایِ نازکِ دختری بود دلبر! جوان بودم! چه میدانستم آدم فقط یک بار عاشق میشود و یک بار زندگی میکند و یک بار میمیرد..

سید مصطفی موسوی

اتوبان آزادگان‌
۱۹ تیر ۱۳۹۹