ماه بنی هاشم
11 سال پیش

abbas_tavabin.ir

افتاد دست بلندی ، مشکی که خالی خالی

پیش نگاه شریعه ، در همین جا ، این حوالی


ظرفیت چشم او را ، کیفیت این سبو را

هرگز نخواهید فهمید ای ظرف های سفالی

 

اینجا همه تشنه هستند ، این واقعیت ندارد

این حرف ها را در آورد از خود فرات خیالی

 

خوردن ندارد بگویید ، این میوه آبی ندارد

کی دیده سیراب گردد ، لب تشنه از مشکِ کالی

 

دیگر نمانده عمودی در خیمه ات تا بخیزی

دستی نمانده برایت تا چشم خود را بمالی

 

تو دست دادی و جایش یک مُشتِ پُر را خریدی

پس بالهایت گرانند باید به بالت ببالی

 

گفتی برادر بیاید این بوی سیب از حسین است

چشمی نداری ببینی : آمد ولی با چه حالی

 

گفتند : آیا عمو رفت ، گفتند و آنقدر گفتند

شاید جوابی بگیرند این جمله های سئوالی

 

دیدم قیامت بپا شد چشمی به حرف آمد و گفت :

اینجا همه آب خوردند از دستهای زلالی

 

بعد از تو باید بخشکد اندام هرچه که دریاست

بعد از تو باید ببارد این آسمان ، خشکسالی

 

تو سفره کردی دلت را تا ما گرسنه نباشیم

ما غافلان باز هر روز دنبال نان حلالی