من طلبهام، اما وقتهایی که ترک موتورم خالیست میشوم راننده تاکسی!
در مَعیَت کسانی که هممسیراند و هزینهاش را صلواتی خیرِ امواتم میگیرم اگر بدهند.. من رفتگر نیستم اما زبالهای روی زمین ببینم
به سطل آشغال حواله میدهم و مثل پسربچهی رفتگری که هرشب منتظر پدریست که زودتر برگردد، از کثیف بودن شهر دلم میگیرد.
من پلیس نیستم، اما چشم و گوشم تیز است که مبادا کسی جایی خلافی کند، بارها دنبال کسی که دزدی کرده در خیابان دویدهام! من چیزی از مکانیکی سردر نمیاورم
اما به قدرِ یک احوالپرسی و ماندن کنار کسی که ماشینش خراب شده و تنها کنار خیابان ایستاده، میشوم امدادرسان.
من عضو جامعه پزشکی نیستم اما به قدر چندبار خون دادن خواستهام به سلامت جامعه کمک کنم و تلاش میکنم با مریض شدنم تختی را اشغال نکنم!
من حاکم شرع نیستم اما حواسم به بیتالمال هست که کسی به اموال عمومی آسیب نزند، تذکر میدهم و از “به تو چه” شنیدن نمیترسم! من افسر راهنمایی رانندگی نبودهام
اما وقتی جایی تصادف شده به روان کردن ترافیک کمک کردهام و خدایی نکرده اگر کسی مصدوم شده با اورژانس تماس گرفتهام و کمکهای اولیه را اجرا کردهام.
من بازرس حفاظت نبودهام اما اگر در اداره و سازمانی تخلفی دیدهام گزارش کردهام..
اینها اظهار فضل نیست، وظیفه است! ما را خدا طوری خلق کرده که آدمهای تکبعدی نیستیم، چون این محدودیت در وجود ما نیست! شان اشرف مخلوقات خیلی بالاتر از اینهاست
که خودش را و نقشش را محدود تصور کند! و البته دیر نیست آن روز که همه این نقشها را باید رها کرد و از پشت میز و منصب در آمد و اسلحه به دست گرفت و رفت و جنگید..
سید مصطفی موسوی