داستان کربلا
12 سال پیش

http://tavabin.ir/wp-content/uploads/2012/12/shahid-1.jpg

یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می گفت:
بابای تو زنده است ، هرچند که نیست