حالا که اینها را مینویسم، آسمان نتوانسته بغضش را فرو بخورد، مثل من که نتوانستم ننویسم! بارانِ تندِ بیرحمی میبارد، از آن بارانها که کمی زیرش قدم بزنی به تمامی گناهانت اعتراف میکنی! نمِ اشکهای ابرها را روی شیشه سرد میبینم، پاییز است دیگر! دل ابر هم طاقت ندارد. معشوقهی من سلامالله؛ اینجا نیستی و این غربت لایَنحل را درمانی نیست…
| دانلود پوستر در ابعاد اصلی | . پ.ن : شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود فریاد بیصدا، غم دل بود و آه بود دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او صبح سفید همچو دل شب سیاه بود دانی چرا جبین علی را شکافتند؟ زیرا به چشم کوفه عدالت […]