مرد باید بوی باروت بده

مثل امروزی که پنجره را باز بگذاری، بوی اردی‌بهشت روح و روانت را پر بدهد، بعد گنجشک‌ها بزنند زیر آواز و نفسِ بادصبا را مشک فشان کنند نبود، کیلومترها دور از خانه؛ غریبستانی پر درد بودیم! پشت تویوتا، خروجیِ شهری که تلی از خاک شده بود، سرم را تکیه داده بودم به کِلاشِ روسی، حاجی پشت بیسیم میان فش‌فشِ نامفهومش میگفت ما پیروزیم! ما شکستشان دادیم…

ادامه مطلب
کور میزنی!

دست میبره سمت ضبط ماشین و دکمه رو میزنه” مطمئن باش کسی قادر نیست … ” نگاهم میکنه و خنده تو صورت خاک و خولیش پخش میشه: «این چاوشی چقدر قشنگ قادر رو میکشه» سر تکان میدهم که یعنی موافقم. شیشه ماشین را میدهم پایین و دستی به سر تراشیده ام میکشم و به خانه […]

ادامه مطلب