تقدیر

آدم‌ها یک جایی شک میکنند، به راهی که آمده‌اند، به اعتقادی که به دست آورده‌اند، به تمام کلمات و جملاتی که در ذهنشان ردیف کرده‌اند و به زبان قسم خورده‌اند برایش! یک جایی خسته میشوند از فریاد زدن، و بعد‌تر‌ از التماس کردن! بعد قهر میکنند باخدا و سر آخر مات و مبهوت نگاه میکنند و می‌سپارند به خودش، یعنی کاری که باید اول میکردند آخر میکنند!

ادامه مطلب
خدایا دورت بگردم

عمامه‌ی مشکی با آن پیچ‌های ریز و تو در توی پارچه‌ای را از سر برمیداشت و میگذاشت روی میزِ کوچک چوبی مطالعه‌اش، بعد دست میکرد پَر قبایِ سفیدش، دسته‌ی ده هزارتومانی‌های نو را در می‌آورد، بسم‌الله میگفت و شروع میکرد به شمردن، ما هم نشسته بودیم نگاهش میکردیم میشمردیم تا برسد به انتهایش، انگار مواظب باشیم که اشتباه نکند…

ادامه مطلب