دل‌تنگی

اعوذبالله از دلتنگی پاییز. از سوز سرمای غریب‌کشِ شهرها. از اشکِ گرم چشم‌ها که رد می‌اندازد روی صورت سیلی خورده از سرما. خدایا، این غروب‌های پاییز خدشه‌ای به رحمانیتتان وارد نکند دورتان بگردم؟
اگر در این چندمیلیارد نفر اِنس و جن و مخلوقاتت، ما اصلا به حساب بیاییم

ادامه مطلب
از جهان نمیترسی؟

‌‌ به ما که هنوز پشت لبمان سبز نشده بود گفت” آمده‌اید حوزه چه کنید؟!” بعد عمامه را روی سرش گذاشت، دستی به ریش‌ها کشید و گفت “میخواهید ریش‌هایتان که رنگ عمامه‌تان شد شما را به چه بشناسند؟” نگفتیم آمده‌ایم دکتر و مهندس بشویم. عبا را روی کولمان کشیدیم و فکر کردیم که باید چه […]

ادامه مطلب
بی ‌لیلی

چه شب‌ها که خیابانِ انقلاب را قدم زده‌ام بی‌آنکه حتی نگاهم به نگاهِ مردان و زنانِ عبوری بیفتد! راستش را بخواهی میترسم از آن‌که مردی را دست در دستِ معشوقه‌اش ببینم، از آن‌که جوانی را ، عاشقی را ، دلّبری را ، کسی را ببینم که به آغوش کشیده کَس دیگرش را، یا ببینم غرق […]

ادامه مطلب