شهر اگر جای ماندن بود که آقا سید مرتضی آوینی میماند، نه آن که روی خاکهای فکه معراج برای خودش بسازد و پر بکشد از سیارهی رنج! درس و دانشگاه اگر قرار بود رفاه و سعادت بدهد که آقا مصطفی چمرانِ کتوشلواری، دانشگاه برکلی کالیفرنیا را رها نمیکرد لباس چریکی بپوشد و در کوچه پسکوچههای کردستان رد منافقین را بزند! دنیا اگر لیاقتِ ماندن داشت که حاج قاسمِ ما نمیرفت..
دل به چه میبندیم؟ دنبال چه میدویم؟ از چه ناراحت میشویم؟ با چه میخندیم؟ من نه عارفم، نه زاهد! نه تارکِ دنیا! اینها را نصیحت گونه نخوانید که از نصیحت متنفرم! اینها را نوشتم اینجا که هر از چندگاهی، هروقت سر پولی با کسی دعوایی کردم، جایی کسی اگر ناراحتم کرد، برگردم و این ها را بخوانم و حواسم به خودم باشد! که دنیا بازیست و بازیچه! در اوج خنده و گریهاش به این فکر کن که هیچ چیز نمیماند جز ذات اقدس اله ان شاالله ..
نه که اینها بد باشد، نه رفاه بد است نه پول نه شهرت نه مقام نه همه لذات مادی اینجا، نه! همهاش خوب! همهاش نوشِ جانِ آنها که طالبش هستند، اما باید پیِ عقیده دوید، باید جنگید! باید زنده ماند برای هدفی که فنا در او در راه ندارد..
سید مصطفی موسوی
منطقه حبیبالله
۲۴ مرداد ۱۳۹۹