برای ما فرقی ندارد. یک دقیقه، یک شب، یک شبانه روز، یا اصلا هزارسال بیشتر! اصلا به عمر نوح! به جاودانگیِ خضر! یلدا مبارکِ آنان که مِی در کف و معشوق به کام اند! نوش جانتان، از ته دل بخندید که آنکه در برتان است هم دل ببرد، ذوق بیاورد! ما دل باختهایم، سر ندادهایم اما سامان هم نداریم. دست خودمان هم نیست! در یک گوشمان صدای انفجار مانده است، صدای ضجههای پدری که امشب میتوانست سایهاش بالای سر پسرش بماند، صدای کشیده شدنِ دستش به دستمان! صدای قطره های خونش روی خاکِ خشک بیابان! صدایِ تکرارِ آخرین وصیتهای آنان که بیماننداند به آنان که قرار است بعدشان بمانند، و میراثشان از قحط الرجالِ ایام، لاجرم به دستمان رسیده است. صدای قهقههی خندیدن و پر کشیدنشان مانده در گوشمان! و صدای ضربانِ قلبِ خودمان که میکوبد به قفسهی سینه از ماندن، جاماندن و واماندن! امان از بویِ باروتِ تنشان! ترک خورد دلِ تنها ماندهیمان مثل هندوانهی #یلدا از نبودنشان! خون دل خوردیم به سرخیِ انارِ سفرهی امشبتان! و صد البته که هنوز با سیلی صورتمان سرخ نگه میداریم! و در گوش دیگرمان، صدایِ خندهی خلق الله است به جهتِ شکرِ مزیدِ دیدنِ معشوقهشان! و هزار شکر به اینکه آن قدر غنیمت میدانند یک دقیقه بیشتر با هم بودن را! یک بار بیشتر لمسِ دستانِ سالمِ یارشان را، حافظ خواندن در دلِ سرتاپا گوشِ معشوقهاش را! یک بار از تهِ دل ذوق کردنِ چشمهای صادقانهاش را، یک بار، نفس کشیدنِ ممتدِ بوی پیراهنش را آن گاه که سر گذاشته به جانبِ حرم الله…
سید مصطفی موسوی
یلدای ۱۴۰۰