فرمود هرچه عقل را زائل کند حرام است. و از آن است شراب و شهوت. گفتم شانهی یار چه؟ از پشتِ عینکِ دستهی چوبی قهوهای سوختهاش، نگاه عاقل اندر سفیه به منِ مجنون کرد و هیچ نگفت. هیچ نگفت و البت که زیاد گفت! دانههای تسبیح تربت زیر دستان چروکیدهاش به حساب میرفت و به حساب نمیآورد حالِ دلِ عشاق را. گفتم حاجشیخ! حسابِ روزهای غمدیده که حالمان به شود را از دست دادهایم!