زندگی‌ات را چه کردی؟

شب اول قبر می‌آیند سراغمان میپرسند عمرت را چه کردی؟ زندگی‌ات، روز و شب‌هایت، چگونه سپری شد؟ برای که خندیدی پسر؟ چه کسی اشکت را درآورد دختر؟ به طواف کدام معشوق رفتی؟ دست‌های کدام محبوب را به قلبت گذاشتی و آرام شدی؟ من نمرده‌ام، نمیدانم شب اول قبر چگونه است، اما اگر از من بپرسند…

ادامه مطلب
خدایا دورت بگردم

عمامه‌ی مشکی با آن پیچ‌های ریز و تو در توی پارچه‌ای را از سر برمیداشت و میگذاشت روی میزِ کوچک چوبی مطالعه‌اش، بعد دست میکرد پَر قبایِ سفیدش، دسته‌ی ده هزارتومانی‌های نو را در می‌آورد، بسم‌الله میگفت و شروع میکرد به شمردن، ما هم نشسته بودیم نگاهش میکردیم میشمردیم تا برسد به انتهایش، انگار مواظب باشیم که اشتباه نکند…

ادامه مطلب
اگه آلزایمر بگیریم چی؟

ما آقاجون نداشتیم بهمون درس اخلاق بده، یا از اون مامان‌بزرگ‌ها که حرفای باکلاس بزنه! میگن بابابزرگ چشم رنگی بود، سیگار زیاد میکشید، ازینا که عشقِ طالقانی بود، اهل مسجد و منبر هم نبوده، اما تا جایی که من یادمه مامان‌بزرگمون روضه‌ رفتنش ترک نمیشد، ازون حاج‌خانم‌هایی ‌که آدم قربونِ گل‌های چادر نمازش میشد، انقلابی بود، سال هشتاد و چهار هم کلی تو صف وایساده بود به احمدی‌نژاد رای بده، نمیدونم چطور پنجاه سال با هم زندگی کردن این‌ها…

ادامه مطلب
گمشده‌ی فکه

گروه های تفحص مشغول کار هستند دو جوان با لباس های خاکی روی تانکِ ازکار افتاده نشسته اند
و باهم صحبت میکنند؛ – اینا رو نگاه ! بنده های خدا چه پایه کارن ! – درس و دانشگاه ندارن همش تو این بیابون ها دنبال بچه ها میگردن؟ – مگه ما نداشتیم ؟! هردو میزنند زیر خنده …

ادامه مطلب