افتاد دست بلندی ، مشکی که خالی خالی پیش نگاه شریعه ، در همین جا ، این حوالی ظرفیت چشم او را ، کیفیت این سبو را هرگز نخواهید فهمید ای ظرف های سفالی اینجا همه تشنه هستند ، این واقعیت ندارد این حرف ها را در آورد از خود فرات خیالی خوردن […]
شـيـعـه از كـيـنـه دشـمـن نـهـراسـد هــرگــز ديـن مــا تـحـت لــوای عــلــم عـبــاس اســت نام مـعشـوق مـبـر ، نزد مـن از عـشـق مـگـو عشق ديريست كه در پيچ و خم عباس است