تاریخ تکرار میشود. چه به اندازهای که عمویی را از دست میدهی و بعدتر خودت عمو میشوی چه آنکه اتفاقاتی بزرگتر رقم بخورد و تو مجبور به انتخاب نقشی برای میدان رفتن باشی! روزگار بر چرخهی تکرار است. و تو میدانی کربلا هم تکرار میشود! چه قبلترش که انسان به مصاف شیطان رفت. که قابیل خون هابیل را به زمین ریخت. که خیر و شر همیشه به مصاف هم میروند. و امروز هم، تو ناگزیری از انتخاب بین حق و باطل…
مرگ، همهمان را یک روز مثلِ روز اولِ نفس کشیدن در آغوشِ محکم و امن و گریانِ مادر، به #آغوش میکشد. کسی را در بستر بیماری، حلقومش را میگیرد و به #دکتر و پرستار و علم و دانشگاه میخندد. دیگری را بیهوا بغل میگیرد، مثل پدری که پسر بچهی بازیگوشش را. عدهای را که پلکهایشان سنگین شده به خوابی ابدی میکشد. دیگری را با چشمانِ از حدقه بیرون زدهی #تصادف میبرد. به عدهای مجالِ رسیدنِ کلمات را از حلق به #زبان نمیدهد
تازه از روز عید فطر است که کار شیطان شروع میشود! راهزن، وقتی بار را جمع کردهای و از سفرِ پُرسود برمیگردی، وقتی نزدیک مقصد هستی به کاروان داراییات میزند! هرچه نور قرآن به راهِ تاریکِ آینده اضافه کردهای، هرچه اشک جمع کردهای در چشمهی چَشمانت، هرچه شبِ قدر بر ذخیره قبر و قیامتت افزودهای را دو دستی بچسب، دو چشم داری دو چشم دیگر قرض بگیر تا این دارایی را دو روزِ دنیا به بادِ فنا ندهی…