دیر بجنبی حسرتها آتشت خواهند زد، میگفتند و باور نمیکردیم! ما که از دنیا چیزی نخواسته بودیم الا آنکه دلخوشیهای قلیل را بر عبد ضعیف ببخشد و رحم کند در دو جهان خدای لطیف! کار دنیا را میبینی؟! مردم آرزویشان آن است که با پرواز فِرست کِلس بروند آن سر اروپا و هتل پنج ستاره […]
به چشمهایِ خمینیاش که نگاه میکردی از بیخوابی قرمز شده بود، آنقدر بیداری کشیده بود که هروقت اراده میکرد چشمهایش را میبست و از شدت خستگی بیهوش میشد.. برای دستهایش فرقی نداشت که دخترک یتیمی را که از چنگال داعش نجات میدهد شیعه است یا سنی؟ اصلا مسلمان است یا غیرمسلمان؟ برای سیل خوزستان که […]
داد زد که: “اسلحه را همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقهتان است! ” سرخ و سفید که شدیم گفت: “و طوری بمانید و بجنگید که انگار این آخرین باریست که میمیرید” پشتبندش سینهاش را جلو داد و صدایش را توی گلویش انداخت و ابروها را گره کرد و گفت: “ز مرگ که نمیترسید؟! ” […]
قبلترها جوانها فقط سیاهی لشکر نبودند. کارهای مهمی میکردند. جلوی ظلم میایستادند. هرکه پایش را از گلیمش درازتر میکرد خودش را با گلیمش جمع میکردند! مثل شاه را که با کاخها و گارد شاهنشاهیاش جمع کردند. مثل جیمی کارتر و نیروی دلتای ارتش ایالات متحده. . جوانها لعن کردنهایشان برای آدمهای تاریخ مصرف گذشته نبود. […]
من لباس شخصی بودم. ولی نه مزدوری که بیبیسی میگفت و نه معصومی که صداوسیما نشان میداد. رو به رویم هم کسانی بودند که نه ایادی استکبار بودند و نه عوامل صهیونیست. پیر و جوان، زن و مرد؛ همه جمع بودند! کارگری آمده بود شرمندگیِ زن و بچهاش را فریاد بزند. کارمندی آمده بود هرچه […]