عشق بی‌منطق

ما عمامه‌ به‌ سرها سال‌های اول طلبگی‌مان منطق مظفر میخوانیم، شیخ استاذ آن‌جا یادمان می‌دهد که مغلطه کدام است و یا سفسطه چیست، به ما اما نگفته بود صدایت را که نازک میکنی و می‌گویی دوستت دارم از کدام نوع است؟ یا صدایت که میزنیم و جانم که میشنویم باید به کجا دخیل ببندیم که…

ادامه مطلب
شهر جای ماندن نیست

شهر اگر جای ماندن بود که آقا سید مرتضی آوینی میماند، نه آن که روی خاک‌های فکه معراج برای خودش بسازد و پر بکشد از سیاره‌ی رنج! درس و دانشگاه اگر قرار بود رفاه و سعادت بدهد که آقا مصطفی چمرانِ…

ادامه مطلب
حجت آخر ما

حجت برای ما تمام است! دیگر هیچ چیز نمانده، همه ی گفتنی ها را آوینی گفت، همه ی مرثیه ها را آهنگران خواند، همه ی فریادها را خمینی بر سر آمریکا کشید، همه ی خون دل ها را خامنه ای خورد ،همه ی فحش ها و ناسزاها را بهشتی شنید، همه ی اسارت ها را متوسلیان کشید، همه ی خاکها را پازوکی به دنبال معشوقه ها تفحص کرد…

ادامه مطلب
دنیای بی تو

نه، دنیای خوبی نیست، بعد از تو همه چیز تغییر کرده، دیگر این طلبه ی درس خوانده ی صرف و نحو از بر کرده حرف زدن نمیداند، خطیب جوان بالای منبر خیلی وقت است نفسش را پایین کشیده از هرچه موعظه و نصیحت است. حالا گوشه ی حجره افتاده این مُبلغِ خاک غربت چشیده و به دلش نمینشیند هوای هرچه غیر تو، سال ها سینه سوخته بود…

ادامه مطلب
مهمان مامان

توی اتاق تاریک دراز کشیده بودم و از لابه لای شیشه های قرمز و زردِ پنجره چوبی به آسمانِ تاریکِ پر از ستاره نگاه میکردم که صدای حاج خانم از آشپزخانه آمد:« مصطفی، آقا مصطفی»با کمی مکث«جانم» را جوابش دادم،از صدا زدنش ذوق میکنم، هیچوقت بار اول جوابش را نمیدهم…

ادامه مطلب
رسم پروانگی

« ندیده ها عاشق ترند » گویی ربِ عالَمِ وجود، بنای خلقت را بر عدمِ شهود گذاشته است، که در این دنیا چشم های مخلوقی که خالق ندیده انگاری اجر و ثوابی بدون حساب دارد و هستی همه اش بر همین منوال است. ما مثال از این معجزه زیاد دیده ایم، و تو گویی اینها را از اولِ ابد تجربه کرده ایم و…

ادامه مطلب
ما پایان نداریم

بسیجی ها ، هرکدامشان قبل اسمشان یک شهید کم دارد ! روی اتیکت هایشان با خون بنویسید شهید ! روی سنگ قبرهایشان اشک های هرشبه شان را الصاق کنید ، فریاد بزنید نوای غریبی شان را! بگویید آقا بیاید بالای سرشان ، هم او که سال ها برایش جنگیدند و نشد که دست نوازشش را به سرشان ببیند

ادامه مطلب
کور میزنی!

دست میبره سمت ضبط ماشین و دکمه رو میزنه” مطمئن باش کسی قادر نیست … ” نگاهم میکنه و خنده تو صورت خاک و خولیش پخش میشه: «این چاوشی چقدر قشنگ قادر رو میکشه» سر تکان میدهم که یعنی موافقم. شیشه ماشین را میدهم پایین و دستی به سر تراشیده ام میکشم و به خانه […]

ادامه مطلب
گمشده‌ی فکه

گروه های تفحص مشغول کار هستند دو جوان با لباس های خاکی روی تانکِ ازکار افتاده نشسته اند
و باهم صحبت میکنند؛ – اینا رو نگاه ! بنده های خدا چه پایه کارن ! – درس و دانشگاه ندارن همش تو این بیابون ها دنبال بچه ها میگردن؟ – مگه ما نداشتیم ؟! هردو میزنند زیر خنده …

ادامه مطلب
دل‌تنگی

اعوذبالله از دلتنگی پاییز. از سوز سرمای غریب‌کشِ شهرها. از اشکِ گرم چشم‌ها که رد می‌اندازد روی صورت سیلی خورده از سرما. خدایا، این غروب‌های پاییز خدشه‌ای به رحمانیتتان وارد نکند دورتان بگردم؟
اگر در این چندمیلیارد نفر اِنس و جن و مخلوقاتت، ما اصلا به حساب بیاییم

ادامه مطلب
صبحانه نخور!

هر روز پامیشی صبونه میخوری؟ یه روز نخور. بذار دستات بی‌اختیار بره روی شکمت. ناهار؟ نخور! یا اون غذای هر روز خونه رو نخور. عصرونه که شوخیه. شام چی؟ شام میل نکن بزرگوار. بذار فردا صبح از گرسنگی از خواب پاشی و ضعف کنی. ‌ کاپشن‌ت گرم‌ت میکنه؟ دوسِش داری؟ بهت میاد؟ یه روز نپوش. […]

ادامه مطلب
از جهان نمیترسی؟

‌‌ به ما که هنوز پشت لبمان سبز نشده بود گفت” آمده‌اید حوزه چه کنید؟!” بعد عمامه را روی سرش گذاشت، دستی به ریش‌ها کشید و گفت “میخواهید ریش‌هایتان که رنگ عمامه‌تان شد شما را به چه بشناسند؟” نگفتیم آمده‌ایم دکتر و مهندس بشویم. عبا را روی کولمان کشیدیم و فکر کردیم که باید چه […]

ادامه مطلب
بی ‌لیلی

چه شب‌ها که خیابانِ انقلاب را قدم زده‌ام بی‌آنکه حتی نگاهم به نگاهِ مردان و زنانِ عبوری بیفتد! راستش را بخواهی میترسم از آن‌که مردی را دست در دستِ معشوقه‌اش ببینم، از آن‌که جوانی را ، عاشقی را ، دلّبری را ، کسی را ببینم که به آغوش کشیده کَس دیگرش را، یا ببینم غرق […]

ادامه مطلب
واقعیت حجاب

حجاب نه زیبائیست و نه صدفی است برای گوهر وجودِ زنان! نه “حجاب” کاغذِ بسته‌بندی و نه “زن‌ها” شکلات و آبنبات هستند، که اگر پوششی نباشد دورش مگس و مورچه جمع بشود! نه هیچ‌کدام از این‌ مَثل‌های بدقواره و باطل! زنانِ این مملکت را نه چوب رضاخان مانعِ حجابشان شد و نه گشتِ ارشادِ جمهوری […]

ادامه مطلب
من همه‌ام

من طلبه‌ام، اما وقت‌هایی که ترک موتورم خالیست می‌شوم راننده‌ تاکسی! در مَعیَت کسانی که هم‌مسیراند‌ و هزینه‌اش را صلواتی خیرِ امواتم میگیرم اگر بدهند.. من رفتگر نیستم اما زباله‌ای روی زمین ببینم به سطل آشغال حواله میدهم و مثل پسربچه‌ی رفتگری که هرشب منتظر پدری‌ست که زودتر برگردد، از کثیف بودن شهر دلم میگیرد. […]

ادامه مطلب